فاضل مقداد: <دین و سیاست، دو همزادند که یکی بدون دیگری سودی ندارد. پس مقتضای حکمت، آن است که این دو در شخص مجتهد عالم جمع باشد وگرنه غرض خداوند حاصل نمیشود، زیرا وقتی مجتهد عالم، حاکم سیاسی نباشد و در همان حال حوادثی پیش آید که هم نیاز به فتوای مجتهد است و هم حکم حاکم را میطلبد، در این صورت دین خدا معطل میماند.>
2- تعیین تکلیف رهبری و حکومت در روزهای نخستین بعثت
3- جامعیت اسلام
4- اگر دین دارای نظام و حکومت نباشد، ضامن اجرا ندارد
5- مخالفت و درگیری مستمر امامان معصوم(ص) با حکومتهای ستمپیشه
استاد مطهری(ره) میفرماید: <نسبت این دو با هم، نسبت روح و بدن است. این روح و بدن، این مغز و پوست باید به یکدیگر بپیوندند. فلسفه پوست، حفظ مغز است. پوست از مغز نیرو میگیرد و برای حفظ مغز است. اهتمام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد و قوانین سیاسی برای حفظ مواریث معنوی، عینی توحید و معارف روحی و اخلاقی و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است. اگر این پوست از این مغز جدا باشد، البته مغز گزند میبیند و پوسته خاصیتی ندارد، باید سوخته و ریخته شود.
در حدیث است که پیامبر(ص) فرمود: <اگر سه نفر (حداقل) هم سفر شدید، حتما یکی از سه نفر را امیر و رئیس خود قرار دهید. از اینجا میتوان فهمید که از نظر رسولاکرم(ص)، هرج و مرج و فقدان یک قوه حاکم بر اجتماع که منشا حل اختلافات و پیونددهنده افراد اجتماع با یکدیگر باشد، چه اندازه زیانآور است.>
حکم قرآنی <اطیعوا... و اطیعوالرسول و اولیالامر منکم> و بسیاری از احکام اسلامی و قرآنی دیگر، همچون احکام مربوط به فی و خمس و زکات و جهاد و نظایر آن، هیچیک احکامی نیست که افراد و در خلا‡ و خلوت قابل اعمال باشد. حکومت اسلامی، حکومت قانون است و قانون بدون حکم و رهبر، قابل اجرا نیست؛ یعنی یک مجری قانون برای اجرای قانون ضروری است. در سیره حکومتی پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) و نیز در آیاتقرآن به این موضوع تصریح شده است.
به گواه تاریخ، پیامبر اسلام(ص) نخستین پایهگذار حکومت اسلامی بوده است. ایشان والی و استاندار برای شهرها منصوب کرد، به امر قضاوت پرداخت، سفیرانی به کشورهای غیرمسلمان فرستاد، ارتش مجهز کرد و با مشرکین روم به پیکار برخاست که همه این کارها بر تفکیک ناپذیری دین از سیاست دلالت دارد.
امام خمینی(ره) میگوید: <این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کردهاند؛ این را بیدینها میگویند. مگر زمان پیامبر اکرم سیاست از دیانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عدهای روحانی بودند و عدهای دیگر سیاستمدار و زمامدار؟ این حرفها را استعمارگران درست کردهاند تا دین را از تصرف امور دنیا و از تنظیم جامعه مسلمان برکنار سازند.>
اینکه پیامبر(ص) و به تبع ایشان شاگردان مکتبش و خلفای بعد از حضرتش، استاندار و والی تعین میکردند، سفیرانی رد و بدل میکردند، تعلیم یافتگانی را برای تعلیم اسلام و قرآن و آموزش دین به نواحی گسیل میداشتند، همگی شاهد این مدعاست که آنها سیاست و اداره کشور را به عهده داشتند و عملا در سیاست به معنای صحیح آن دخالت میکردند.